loading...
اس ام اس هاي من و تو
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
دانلود انیمیشن شکرستان Sugarland 2011-2013 0 31 dashali
دانلود آهنگ جدید ابوالفضل فلاح به نام عروسک من 0 25 iman13
دانلود آهنگ جدید پویا به نام دستامو محکمتر بگیر 0 35 iman13
دانلود آهنگ جدید دانیال واعظی به نام پرستو و بهار 0 27 iman13
دانلود کتاب همه چیز در مورد تبلت 0 31 delina
مسجد امیرالمومنین / آتلیه معماری CAAT 0 32 dashali
مجموعه Tian Yangbei 0 39 dashali
سقف های با پوشش ضدآب 0 39 dashali
دانلود آهنگ جدید رضا صادقی به نام شرم 0 43 iman13
دانلود آهنگ زیبا و شنیدنی امتحان از محمد آراسته 0 25 iman13
دانلود کتاب توضیح المسائل آیت الله نکونام 0 28 delina
دانلود کتاب چگونه اردک رشد می کند 0 35 delina
شرکت Wilo/ گروه معماران Benthem Crouwel 0 29 dashali
آرامگاه فردوسی و چگونگی ساخته شدن آن 0 26 dashali
نقش موزه در شکل گیری فرهنگ یک جامعه 0 25 dashali
مشخص كردن سمت افراد در پست هايشان 2 38 dashali
دانلود آهنگ جدید عمران طاهری به نام آرومم کن 0 28 iman13
دانلود آهنگ جدید محسن یاحقی به نام بگو آره 0 28 iman13
دانلود آهنگ جدید و زیبای حلالم کن از علی رها 0 37 iman13
دانلود آهنگ جدید به نام کجا برم از امیر افجار 0 39 iman13
علي باقرزاده بازدید : 46 چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 نظرات (0)

از دوازده سالگی هر سال روز تولدم یک دسته گل یاس سفید بسیار زیبا برایم فرستاده می شد ، بدون این که نام و نشانی از فرستنده داشته باشد . مدت ها برای پیدا کردن فرستنده تلاش کردم ، حتی به گل فروشی ها هم زنگ زدم ، اما بی فایده بود !

 

به هر حال این روند هر سال ادامه داشت . در تمام این مدت از زیبایی کار و محبت فرستنده خوشحال بودم و همیشه در تخیلاتم تلاش کردم حدس بزنم که فرستنده کیست . قسمتی از شادترین لحظات زندگی ام در رویای آن فرد سپری شد . آن انسان پُر شور و شگفت انگیز ، اما خجالتی و یا عجیب و غیر عادی که حاضر نبود هیچ نام و نشانی از خود بگذارد .

به ادامه مطلب برويد

دوست داران معماري در انجمن مرجع و تخصصي معماري عضو و فعاليت كنيد


از دوازده سالگی هر سال روز تولدم یک دسته گل یاس سفید بسیار زیبا برایم فرستاده می شد ، بدون این که نام و نشانی از فرستنده داشته باشد . مدت ها برای پیدا کردن فرستنده تلاش کردم ، حتی به گل فروشی ها هم زنگ زدم ، اما بی فایده بود !

 

به هر حال این روند هر سال ادامه داشت . در تمام این مدت از زیبایی کار و محبت فرستنده خوشحال بودم و همیشه در تخیلاتم تلاش کردم حدس بزنم که فرستنده کیست . قسمتی از شادترین لحظات زندگی ام در رویای آن فرد سپری شد . آن انسان پُر شور و شگفت انگیز ، اما خجالتی و یا عجیب و غیر عادی که حاضر نبود هیچ نام و نشانی از خود بگذارد .

در نوجوانی تصور می کردم فرستنده ممکن است پسری باشد که دوستم دارد و یا کسی که دوستش دارم و یا کسی که او را نمی شناسم ، اما او کاملاً متوجه من است . مادرم هم غالباً در این حدس زدن ها به من کمک می کرد از من می پرسید :
” دخترم خوب فکر کن ، آیا کسی بوده که تو به او محبتی کرده باشی و او از این راه بخواهد قدرشناسی خود را نشان دهد . ”
و بعد دفعاتی را به یادم می آورد که به دیگران کمک کرده بودم . زمانی که خانم همسایه با بچه هایش از خرید برمی گشت ، در بیرون آوردن وسایل از ماشین به او کمک می کردم و مراقب بودم که بچه هایش وسط خیابان نروند . یا حتی آن فرستنده مرموز ممکن بود پیرمردی باشد که او را از خیابان رد می کردم و درفصل زمستان نامه های او را می گرفتم تا مجبور نباشد در آن خیابان های یخ زده خود را به خطر اندازد .

 

مادرم برای وسعت دادن به تصورات من درباره ى فرستنده آن یاس های سفید به بهترین نحو مرا یاری می کرد . او می خواست دخترش خلاق باشد و احساس کند که عزیز و دوست داشتنی است ، نه تنها برای مادرش ، بلکه برای همه .

 

هفده ساله بودم که پسری قلبم را شکست . شبی که برای آخرین بار به من زنگ زد ، آنقدر گریه کردم که خوابم برد . صبح که بیدار شدم بر روی آینه ى اتاقم با رُژ لب قرمز نوشته شده بود :
با تمام وجود بپذیر با رفتن عشق دروغین ، عشق واقعی خواهد رسید .
به آن جمله فکر کردم و فهمیدم که مادرم این جمله را برای تسکین من نوشته است ، اما زخم هایی هم بود که مادرم نمی توانست آنها را بهبود بخشد .

 

یک ماه قبل از پایان سال آخر دبیرستان پدرم با حمله ى قلبی از دنیا رفت . غم و غصه ، ترس و بی اعتمادی تمام وجودم را فرا گرفت . دیگر هیچ شور و اشتیاقی برای شرکت در جشن فارغ التحصیلی که آن همه برایش تلاش کرده بودم نداشتم .

 

یک روز پیش از درگذشت پدرم ، من و مادرم برای جشن فارغ التحصیلی لباس زیبایی خریده بودیم ، اما لباس اندازه من نبود . وقتی روز بعد پدرم از دنیا رفت به کلی لباس را فراموش کردم ، اما مادرم فراموش نکرده بود .

 

روز قبل از جشن ، لباسم به طرزی باشکوه بر روی مبل اتاق پذیرایی گذاشته شده بود و حتی از نظر اندازه هم مشکلی نداشت .
مادرم با وجودی که خود در اوج ناراحتی به سر می برد ، کاملاً متوجه احساسات فرزندانش بود . او به ما این قدرت را داد که همواره زیبایی ها را ببینیم ، حتی در بدترین شرایط . . .
در حقیقت مادرم می خواست فرزندانش خود را در آن یاس های زیبا ببینند ، دوست داشتنی ، محکم و استوار ، کامل و هم رنگ ، با رایحه ى جادویی و شاید کمی هم پُر رمز و راز .

 

بیست و دو ساله بودم که ازدواج کردم . ده روز بعد مادرم از دنیا رفت ، همان سال بود که دیگر دسته گل یاس سفید برایم فرستاده نشد .

 

” مادر ، سمبل زندگى و عشق و محبت است . “

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 26
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 33
  • بازدید ماه : 34
  • بازدید سال : 37
  • بازدید کلی : 5,690
  • کدهای اختصاصی